کمتر از چهل روز طول کشید تا راهی سفر بشم. سفری که خودش دعوت کرد به بهترین شکل ممکن و با بهترین وسیله ها و همراهان و دوستان.
سفری که خاص خود خداست. و علی رغم میل ما آدمها اونجا دیگه خودشه که گلچین میکنه گرچه من لیاقت گلچین شدن نداشتم اما خودش دعوت کرد تا بلکه من سر به راه بشم. خدا خودش دعوتم کرد به زیارت خانه خودش. من لایق نبودم اما خواست تا شاید من یه کمی آدم بشم.
امروز دقیقا دو هفته است که از برگشت من میگذره. و من تکه ای از وجودم که نه بلکه تمام وجودم رو اونجا جا گذاشتم.
حال من الان شبیه حال آدم گناهکاریه که مرده و لحظه مردن فقط تنها آرزوش داشتن فرصت دوباره برای جبران خطاهاشه. اما شب اول قبر میگذره عذاب میکشه و از گناه پاک میشه . حالا که از گناه پاک شده خداتصمیم عجیبی میگیره اونم این که دوباره به زندگی برمیگردونه . حالا دیگه اوست که پشیمان است از برگشت و همه جوره آرزو میکنه که دوباره برگرده پیش خدا! جهنم پیش خدا رو به دنیای دور از خدا ترجیح میده
حالا منم همین طور شدم.همش آرزو میکنم که ای کاش اون دو هفته هیچ وقت تموم نمیشد من از سنگینی بار گناهی که با خودم برده بودم خجالت میکشم و حالا از این پاکی که میترسم نتونم نگهش دارم.
برام خیلی دعا کنید.